همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

روزهای یکساله

مروارید کوچولوی من امروز موقع شیر خوردن همش گریه میکردی و پاهاتو از بغلم میذاشتی روی زمین.....از چند روز پیش این کارو میکردی اما بدون گریه .....اما امروز دیگه اصلا حوصله ی مدارا با مامان و نداشتی....بعـــــــــــــــله....تازه متوجه شدم خانم خوشگل مامان میخواد خوابیده کنار مامان می می بخوره ...تا منم دراز کشیدم شیر خوردی و آروم خوابیدی گل یاسم از 5 ماهگی نی نی های دیگه رو دوست داشتی و واسشون ذوق میکردی ......اما حالا بهشون اشاره میکنی و میگی نَی نَی یا نَ نَ و با ذوق میخندی الهی فدای ذوق کردنات بشم من دیروزم رفتیم عکسای تولدت و تایید کردیم واسه چاپ، خانمه میگفت یکی از عکسات شده گل سر سبد آتلیه ......فقط بخاطر ژست عاشق...
15 مرداد 1391

بازیگوشی....بازیگوشی...بازیگوشی

دختر همه چی تمومم این روزها من یه عالمه کار دارم....کار خونه ، کارای تولد قند عسل...افطاری و..... شمام حسابی کمک میکنی و نمی ذاری یه دقیقه بشینم ....همش باید دنبالت باشم تا اتفاقی برات نیفته خوب من یه کارایی هم کردی: هی مامان دنبال چنگالت می گشت.....هی میدیدم دستمال مرطوبت صدا میده....فکر میکردم میخوره به وسایل توی کیفم و اونا صدا میدن ....تا امروز صبح در دستمالو برداشتم دیدم چنگالت اونجاست سوهان ناخن و ناخن گیر و یه سنجاق قفلی رو انداختی تو بطری آب معدنی و نذاشتی کارمو تموم کنم.....حالا ناخنای یه دستت کوتاهه و اون یکی بلند تا بابا خدارو شکر میکنه...حتی اگه آروم بگه...دستاتو میبری بالا و خدارو شکر میکنی...ماهم از ذوق می میریم ...
1 مرداد 1391

بازی این روزها

دخمل وروجک ما بازی میکنه بیا و ببین دردونه ی من عاشق اینه که موبایل ، عروسک یا هر وسیله ای  که دستشه بندازه و ما واسش بیاریم و دوباره اونو بندازه و ............... این داستان ادامه دارد....خودشم کلی کیف میکنه و میخنده دیروزم که داشت موبایل منو مینداخت یهو از تلویزیون صدای زنگ تلفن اومد ........خانم گل برگشته بود و روی زمین به تلفنم نگاه میکرد از جمعه تا حالا اتل متل توتوله بازی میکنه در حد تیم ملی از همون جمعه یاد گرفته تا میگیم کو پات ، پاشو میگیره و نشون میده غذا خوردن فندقی ما هم گاهی هست و گاهی نیست شده ، و صد البته که خودش باید غذا بخوره ، انقدر با مزه ست وقتی با قاشق غذا میخوره (بچم قاشق و درست دست میگیره و میبره سم...
22 تير 1391

بوس.....آ آ.......سر سری

دردونه خانم سلام ملکم خوبی مامانی دلم نیومد این عکستو نذارم ،داشتم کشو کمدتو تمیز میکردم مثل فشفشه رفتی داخلش قند عسل چند وقتی هست که میگم بوس بده سرتو می چسبونی به لبم حتی برا بابا جونی(بابای خودم) هم اینکارو کردی اما مامانی با عرض شرمندگی من یادم رفته بود به بابا بگم تا امشب........... بابا بغلت کرد و داشتین باهم بازی میکردین که بابا گفت......ببوسم دخملمو .......یه دفعه دیدم بابا محکم تو بغل فشارت میده و میبوستت و دور سالن میچرخه.............بعدم با ذوق گفت دیدی چیکار کرد؟ .....بعد هم با تفصیل توضیح داد که دخملیمون تا بابا گفته بوس سرشو چسبونده رو لب بابا سه شنبه گذشته با هم رفته بودیم ددر دودور (پارک) شمام بغل بابا کیف میک...
11 تير 1391

دوباره تب

گل خوشگلم از پنجشنبه برای بار دوم تب کردی اما خدارو شکر بیحال نیستی و بازی می کنی و الان که خوابی تبت قطع شده ، الهی که فدات بشم و مریض شدنت و نبینم آخه خیلی معصومی و من و بابا هم از غصه مریض شدنت می میریم قربونت برم که با این حال باز دالی موشه بازی می کنی ؛ بابا داره با رایانه اش کار میکنه شمام تو بغلم می می میخوری که از بالا سرتو خم میکنی و به بابا میگی اااای با کسره و باباجون هم برمیگرده و میگه دالی ،این کارو چند بار تکرار میکنی تا خودت دیگه بازی نکنی یا اینکه من نشستم و زانوهام تو بغلمه از روبرو میای و دستاتو میذاری رو زانوهام و میگی ای با کسره و منم سرمو میارم بالا و میگم دالی و بعد از چند بار تکرار میای بغلم الهی...
10 تير 1391

وندااااااااااااااااااااااااااااااااااای من

سلام ماه آسمونی من مامانی از شنبه 3 تیر قرار شده سه روز در هفته با هم بریم پارک و سه روز هم عصرها بریم خونه ی فامیل و آشنا تا هم حوصله ی خوشگل خانمم سر نره و هم روابط اجتماعیت بالا بره دخمل نازم 24 خرداد نود یه روز خاطره انگیز شد ، شما برای بار اول بدون کمک ایستادی و دست زدی و دستتو گرفتی به مبلت 3 تیر هم چند تا کلمه گفتی قربونت برم تشنه بودی گفتی  آبه به عارف پسر خاله ی من گفتی عاره و بعد هم صداش میزدی دایی الهی فدای کلمه به کلمه ی حرف زدنت بشم همون 3 تیر خونه ی مامان سوسنی دور تا دور میزشونو گرفتی و راه رفتــــــــــــــــــــــــــــــــی، هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
9 تير 1391

یازدهمین ماهگرد

پرنسسم سلام خوبی مامانی یازده ماهه شدنت مبارک عسلم فکرشو که می کنم چقدر زود گذشت اما چه با لذت گذشت خوشحالم که هستی ، می خندی و بازی می کنی ، همه ی دنیای من همیشه شاد و سر حال باشی تازه می فهمم وقتی مادری برای کودکش آرزوی سلامتی و شادی می کنه یعنی چی و چه احساسی داره امیدوارم همیشه تو همه ی لحظات زندگیت از زندگی لذت ببری دوستت دارم دختر شیرینم ...
6 تير 1391

وندا خانم وروجک

سلام ماه آسمونی من مامانم ، عزیزم این روزها خیلی بازیگوش شدی ، یه دقیقه یه جا بند نمیشی هی از تک پله آشپزخونه میری بالا و میای پایین قربون من من گفتنات بشم که یک ساعت طول میکشه بخوابونمت و تا میذارمت سر جات و میرم کارامو انجام بدم چهار دست و پا از اتاق میای بیرون و همین طور هم میگی من من من تا بغلت کنم وروجک خونه توی روروئکت نمیشینی اما دوست داری از بیرونش با عروسکاش بازی کنی منم باید بگیرمش تا نره و شما نیفتی خوشگلم وقتی می خوای بخوابی و می می هم نمی خوای (خود کفا بخوابی ) چشمای نازتو بهم دیگه فشار میدی ، انقدر هم خوردنی میشی این روزا همش بغلمی و باهم دیگه مسیر اشاره کردناتو دنبال میکنیم خودت دستمو میاری جلو صورتم و م...
25 خرداد 1391